آدم نمیشه که به طور طبیعی یک هفته ای از دختر کوچولوش ننویسه و هیچ اتفاقی هم نیفته. البته که می افته و بابایی و مامانی وظیفه دارند که شیرین کاری دختر شیرین زبونشون را بنویسند و اگر ننوشتند فقط به خاطر اینه که به دلایل زیادی خیلی درگیر بودند. اما تو این یه هفته مائده عقد کرد و یه میهمونی کوچولو هم تو خانه ما گرفت و البته تو حسابی رقصیدی! خاله هدیه و عمو کاوه هم سالگرد ازدواجشون را جشن گرفتند. اون هم به شکل بالماسکه که تو اولش خیلی ترسیدی بخصوص از عمو مهدی (گنجی) که لباس غواص ها را پوشیده بود. این بود که تقریبا تا آخرهای مهمانی مجبور شدیم تو حیاط با تو روی تاب بنشینیم پیش نفس (دختر خاله شیوا) و نارگل (دختر خاله نگار) آخر های میهمانی که ال...